پیام تسلیت شهادت امام رضا علیه السلام
باسمه تعالی
علویان، پرتوگیران از کانون عصمت، کار را بر خلیفگان ستمبارهٔ اموی، مروانی و سپس ها عباسی، دشوار کرده بود.
این افروزهها و شهابها، گاهگاه، با شتابِ حیرتانگیز و دور از دسترسِ اورنگبانان شب، دل شب را میشکافتند و از سویی به سویی حرکت میکردند و پیام روشنایی را به سینهها میتاباندند و حکومتگران ناباورمند به راه روشن وحی را، در باتلاق بیپایان هراس فرو میبردند.
این ستارههای دنبالهدار، با هستهٔ مرکزی بسیار روشن، امید به فردا و فرداهای روشن را به مردمان گرفتار در شب، آنبهآن، نوید میدادند و با پرتوهای پیاپیوسته، نمیگذاشتند، سیاهی و تاریکی، آسمان دلها را فرابگیرد و در دل تاریک ناامیدی، از پای دربیایند.
نهضت علویان، که از فردای صلح خردمندانه و آیندهنگرانهٔ امام حسن مجتبی ع بهدست توانای آن بزرگمرد، بنیان گذارده شد و همهگاه بر مدار وحی و الهامگیری از آستان بلند امامت، در حرکت بود و در قیام سپیدهآفرین حسینی، به اوج خود رسید، در برابر تاریکیآفرینیها، تحریفها، وارونهسازی آموزههای حیاتی وحیانی و سنتِ راستین نبوی، قهرمانانه و هشیارانه ایستاد و روشنگری کرد و نگذاشت اندیشهها و دستهای آلوده، از جاریشدن آبشار بلند وحی، به جویبار زندگیها و سینهها، جلوگیری کنند و یا به گِلِ هوسها، دنیاپرستیها و دنائتها و آیین های فطرتسوز جاهلی، آنرا بیالایند.
رایت مقدس نهضت علوی، بهدست توانمندِ پاکسیرتان ازجانگذشته، در نقطهنقطهٔ سرزمینهای اسلامی افراشته شد و دشنههای شحنههای شب، کاری از پیش نبردند و سیاهچالها نیز، نتوانستند، فریادهای از نایِ جان برآمدهٔ به جانانِپیوستگان را خاموش کنند.
دمادم این نهضتِ بزرگ و رستاخیزآفرین، میتوفید و عرصهها را درمینوردید، تا اینکه مأمون، خلیفهٔ عباسی، هشیارانه و سیاستورزانه، به چارهاندیشی پرداخت؛ چاره و نقشهای که پیرامونیان، ویژگان او، و حتی فضل بن سهل، از چرایی و اینکه انگیزهٔ او چیست و در ذهن و مخیّلهٔ او چه میگذرد، بیخبر بودند و یارای راهیابی به دالانِ تو در تو، و پیچاپیچ ذهن او را نداشتند.
چاره اندیشی و نقشهٔ او در برابر نهضت علویان، شگفتیساز بود و همگان را شگفتزده کرد.
او، پس از آنکه برادرش «مأمون» را از پا دراورد و یکّهتاز میدان شد، امام رضا ع، کانون همیشهفروزان علویان را به مَرو فراخواند تا به جایگاه ولایتعهدی خود، فرابرد.
مأمون، با این برنامهریزی و سیاستورزی هوشمندانه بر آن بود، تا از بُرّایی نهضت علویان بکاهد و آنان را از کوهها، لابهلای صخرهها، مخفیگاهها و کمینگاهها به زیر آورد و بیرون بکشد، تا از سویی قبلهٔ آمال جوانان پرشور و پرانگیزه برای رویارویی با دستگاه خلافت نباشند و از دیگرسوی، در کنف حکومت، به سیاستورزانی آرام و انتقادگرانی بیخطر، دگر شوند.
و دودیگر، از مقام علمی، جایگاه والا، معنوی و پرنفوذ امام برای استوارسازی پایگاه لرزان و سستبنیان خود، بهره بگیرد.
و سهدیگر، مغناطیس زهد امام را کماثر، یا بیاثر سازد و بنمایاند زهد علی بن موسی، با نزدیکشدن به شعاع قدرت و ثروت، به خطّ پایان رسیده است.
و چهاردیگر، بر آن بود، با این مقامی که به امام عطا میکند،هم به خود و هم به دیگر خلیفگان پیشین مشروعیت ببخشید و به مردم، بفهماند اگر او و دیگر خلیفگان غاصب بودند و شایستهٔ حکمرانی بر مسلمانان نبودند، علی بن موسی، ولایت عهدی او را نمیپذیرفت.
و...
در برابر این نقشهٔ مکرآلود و سیاست خدعه و نیرنگ مأمون، امام نقشهٔ راه ِ دقیق و همهسویهای را رسم کرد و گام به گام، پیش برد و دستاورد بزرگی را برای نهضت وحیانی امامت، رقم زد.
آن امام همام، و ملهَم از الهامهای الهی، از مدینه، کار دقیق و برنامهٔ روشنگرانهٔ خود را آغاز کرد. به خویشان، مؤمنان و یاران نزدیک و علویان سلحشور، زمانشناس، دارای درکها و فهمهای بالا، نقطهنقطهٔ نقشهٔ مأمون را، رسم کرد و از ناخرسندی خود، برای این مقام پرده برداشت و به همگان اعلام کرد، سفر او، سفر بیبازگشت است.
در بین راه، منزل به منزل، به روشنگری پرداخت و از جایگاه و منزلت رسول خدا و خاندان نبوت، بهروشنی و بهگونهٔ رسا و انگیزاننده و شور و نشورآفرین سخن گفت.
با این برنامه، سفر امام، بهگونهای ریخته شده بود که از شهرهای شیعهنشین، مانند کوفه و قم، کاروان امام، گذر داده نشود؛ اما در شهرهایی مانند اهواز و نیشابور، با سخنرانی بیدارگرانهٔ خود شور انگیخت.
سفر امام، انقلاب وحیانی، الهی و نبوی را، از سرچشمهٔ زلال و ناب آن، همانا امامتِ معصوم، به جویبار «جان»ها جاری ساخت و پایههای تمدن نوین الهی – اهل بیتی را در ایران آماده برای خیزش و فراخیزی بزرگِ خردورزانه، علمی و تمدنی، برافراشت.
امام، پیروزمندانه و با خنثیسازی نقشهٔ دقیق و برنامهریزیشدهٔ مأمون، گام در مرو گذاشت، به میان مردم رفت، با مردم سخن گفت، بارقههای الهی را به قلب و دل آنان تاباند. مأموران، نتوانستند با این جایگاه رسمی و حکومتی، امام را از مردم جدا کنند. و در این خان هم، از دهها خانی که مأمون برای امام ساخته و پرداخته بود، شکست خورد و امام با تدبیر دقیق و الهامهای الهی، سرفرازانه، بر قلّهٔ فیروزی، فرا رفت.
امام، در «خان» بسیار هراسانگیز و رعبآور ولایتعهدی هم، چیرهدستانه، زمام را در دست گرفت و سبوی ناب خردورزی و هوشیاری را لاجرعه سرکشید. هوشیارانه به مأمون گفت: ولایت عهدی را به شرطی میپذیرد که در هیچ کار حکومتی،نقشآفرینی نکند، نه کسی را برگمارد و نه کسی را برکنار کند!
مأمون، در کلافی سردرگم، گرفتار آمد.
به این درک و اندریافت رسید که او در برابر هشیاریها، تدبیرگریها، سیاستورزیها و نقشهخوانیها و راهبلدیهای امام، ابلهی بیش نیست.
شوکت، مقام و عزت امام در قلمرو گسترده حکومت مأمونی، سبب شد جایگاه اهل بیت در سرزمینهای اسلامی، به روشنی و همهسویه، از سوی علویان و آشنایان به خاندان نبوت، به مردم شناسانده شود و مردم دریابند در چه خواب سنگین و زندگی غفلتباری به سر میبردهاند.
مأمون، هنگامی که خود را در برابر انقلاب بزرگ اهل بیتی دید و دید با دست خود گور خود و خاندان عباسی را کنده است، مانند پیشینیان خود، به درفش و دشنه پناه برد و ناگزیر، به خاطر جایگاه و نفوذ گسترده او، حتی در پیرامونیان و در بین درباریان، خود دست به کار شد و شرنگ مرگ را به آن عزیز دلها چشاند.
بلند بادا نام رضا
در دفتر روزگاران